با بچه برای یک عملیات خیلی مهم راهی شدیم.تو مسیر یهو به یک میدان مین رسیدیم.اصلا تو بررسی هایی که انجام داده بودیم،خبری از میدان مین و این چیزا نبود.همه شوکه شدن.یعنی اصلا فکرشم نمیکردیم که اینجا بعثی ها مین کار گذاشته باشن.
فرماندمون بلند شد،با صدای بلند اعلام کرد:
دوستان و رزمندگان.ما باید هرچه سریعتر خودمون به قرارگاه برای شروع عملیات برسونیم.وقت خنثی سازی مین هارو نداریم!!!باید چند نفر بلند شن برن معبر بزنن!!!!
تو همین حال و هوا بودیم که یه دفعه دیدیم چهل نفر پاشدن و داوطلبن برن جلو!!!
بچه ها داشتن سر مردن(شهادت)دعوا میکردن!!!
یکی میگفت من زن ندارم یکی میگفت من دیگه پیر شدم سنم رفته بالا و.
بعد از کلی کلکل فرمانده پنج نفر رو انتخاب کرد. نفر اول چند قدمی رفت جلو اما یک دفعه برگشت.بقیه خندیدن که ترسیده.
رزمنده لبخندی زد و گفت این لباس و پوتین رو امروز از سپاه گرفتم.من من که دارم میرم رو مین برام فرقی نمیکنه با لباس رزم برم یا یه لباس دیگه.
لباساش رو در آورد و فقط بایک زیرپوش و شلوار کردی رفت جلو و معبر رو باز کرد و شهید شد.
آری رزمندگان ما اینگونه بودند به بیت المال توجه داشتند و اگر آنها امروز مسئول بودند،وضع مردم ما اینگونه نبود.
و امروز کسی زرنگ تر است که از بیت المال سهم بیشتری بردارد:(

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها